خاطرات لعنتـــــــــــــــــی
▐ غـُروبـــِ اَبـَـבےِ روزگارِ مَـלּ ▐

 قلم رو برداشتم بنویســـــــــــــــــم 

اما قلم رو زمین گذاشتم 

شاید فکر کند چون چیزی واسه نوشتن نداشتم 

نه چون انقد حرفا زیاد بودن انرژی واسه نوشتن همه شون نداشتم 

هیچ وقتم از هیچ چیز ناقص خوشم نیومده دوس داشتم همه چی کامل باشه 

ننوشتم اما نیازی هم به نوشتن نداره طوری زخم خوردم ، خاطرات محترم طوری تو ذهنم جا خوش کردن فک نمیکنم تو اون دنیا هم دست از سرم بردارن 

واقعا به این حرف رسیدم که خاطره الکل نیست که بپره ،خاطره، خاطره ست میمونه و دهنتو سرویس میکنه

از کدوم خاطره بگم ؟

از اونی منو اسیر زندون خودش کرد بعد گفت برو یکی دیگه قرار بیاد تو این سلول ؟

از اونی که بهش بال و پر دادم ولی حالا واسه یکی دیگه میپره ؟

از اونی که وقتی غنچه بود خودم آبش میدادم هیچ باغبونی بهش سر نمیزد اما حالا که گل شده شادیش با بقیه غمش با منه ؟

از اونی که تو جاوب عاشقتم میگفت مرسی ؟

از اونی که بهم گفت فقط تو رو میخوام ولی همون عاشقانه ها رو تحویل یکی دیگه میداد جلو چشم خودم ؟

از دوست دارماش ؟ 

یا از خیانتاش ؟ 

از کدومش ؟

از اونی که عشق رو لکه دار کرد ؟

خودمم سردرگمم واقعا 

ولی نمیدونم چرا ؟


هنوزم دوستت دارم 

شاید حماقت شایدم خریت شاید هنوز کشف نشده 

ولی نمیدونم شایدم عشقی که میگن اینه ؟


شایــــــــــــــد 




 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ تاريخ سه شنبه 27 / 2 / 1394برچسب:, | ساعت20:6 | نويسنده غـــــــرᕤبـــِ تـَᑔـهایـــــــے
|